به نام محبوبی که سر از کویش بر نخواهم داشت و می داند . . .
کسی از تنهایی می نویسد
کسی از دل پر غوغای خویش
کسی از خودش می نویسد
کسی از عشق نا فرجام خویش
کسی غزلی می سراید تا شبانگاه نا آرامش را آرامش بخشد
ترجیح میدهم
با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم
تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم.
هزاران نفر برای باریدن باران دعا می کردند
قافل از آنکه خداباپسربچه ایست
که چکمه هایش سوراخ است.....