حرفهای ناتمام

آن سوی دلتنگی ها خداییست که داشتنش جبران تمام نداشتنهاست

حرفهای ناتمام

آن سوی دلتنگی ها خداییست که داشتنش جبران تمام نداشتنهاست

فانوس خیس

 

روی علف ها چکیده ام
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریکی چکیده ام
جایم اینجا نبود
نجوای نمناک علف ها را می شنوم
جایم
اینجا نبود
فانوس
در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند
کجامیرود این فانوس
این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟
بر سکوی کاشی افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد
زمزمه های شب در رگ هایم می روید
باران پرخزه مستی
بر دیوار تشنه روحم می چکد
من
ستاره چکیده ام
از چشم ناپیدای خطا چکیده ام
شب پر خواهش
و پیکر گرم افق عریان بود
رگه سپید مر مر سبز چمن زمزمه می کرد
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد
پریان می رقصیدند
و آبی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود
زمزمه های شب مستم می کرد
پنجره
رویا گشوده بود
و او چون نسیمی به درون وزید
اکنون روی علفها هستم
و نسیمی از کنارم می گذرد
تپش ها خاکستذ شده اند
آی پوشان نمی رقصند
فانوس آهسته پایین و بالا می رود
هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید
چشمانش خوابی را گم کرده بود
جاده
نفس مفس می زد
صخره ها چه هوسناکش بوییدند
فانوس پر شتاب
تا کی می لغزی
در پست و بلند جاده کف بر لب پر آهنگ ؟
زمزمه های شب پژمرد
رقص پریان پایانن یافت
کاش اینجا نچکیده بودم
هنگامی که نسیم پیکر او در تیرگی شب گم شد
فانوس از کنار ساحل به راه
افتاد
کاش اینجا در بستر علف تاریکی نچکیده بودم
فانوس از من می گریزد
چگونه برخیزم ؟
به استخوان سرد علف ها چسبیده ام
و دور از من فانوس
درگهواره خروشان دریا شست و شو می کند. 

سهراب سپهری

         


اعتماد به نفس

اعتماد به نفس را از پسر بچه ای یاد گرفتم که هنگام دعای باران چتر به دست گرفته بود.

چندبیت شعرپرمعنا

 

اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس لذت نخوانی


از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد

 عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

 روزاحباب تو نورانی الی یوم الحساب
روزاعدای تو ظلمانی الی یوم القیام

 دیوانه کرد آرزوی وصل او مرا
از سر برون نمی‌رود این آرزو مر

 گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

 آنکةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئةمیدید

 تورامیبینم ومیلم زیادت میشود هردم
تورامیبینم ودردم زیادت میشود دردم

هرکسی هم نفسم شددست آخرقفسم شد
منه ساده بخیالم که همه کاروکسم شد

نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد

 گر بی خبر آمدیم به کوی تو، دور نیست
فرصت نیافتیم که خود را خبر کنیم

 گرچه میدانم نمی‌آید،ولی هردم از شوق
سوی درمی‌آیم و هرسو،نگاهی میکنم

 از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این اتش عشق است نسوزد همه کس را

 آورم پیش تو از شوق پیام دگران
گویمت تا سخن خویش به نام دگران

 من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

 گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار

 غمی خواهم که غمخوارم تو باشی
دلی خواهم که دل آزارم تو باشی

 گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند

گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو

 صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
تکیه بر عهد و وفای تو غلط بود غلط

 گرچه هرلحظه زبیداد تو خونین جگرم
هم بجان توکه ازجان بتو مشتاق ترم

 غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر
شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر

 دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست

 زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم

 تو کیستی،که اینگونه،بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

 بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند

برای خدای خوبم

سلام زندگی ِ من !

منو ببخش که دیر به دیر سراغت می آم ، که گاهی وقتا کافر می شم .می دونم که تو به اندازه ی شعور هر کس ازش توقع داری ؛ پای ِ نادونیم بذار.

هر وقت از همه جا بریده باشم  اولین کسی که به ذهنم خطور می کنه فقط خودتی .

امروزم از اون روزاس که فکر کردم جز تو هیچ مورفینی به اندازه ی وجود ِ خودت نمی تونه آرومم کنه .

آی خدای خوبم دلم گرفته ، کم نه ، تا دلت بخواد زیاد!

الانم از اون وقتاییه که نیاز دارم پشتت قایم شم و کسی نتونه پیدام کنه ، آروم آروم گریه کنم تو هم دلداریم بدی ، بگی که نترس من هستم کسی جرأت نداره ناراحتت کنه.

من از آدمات شاکی ام ، از این دنیا دلگیرم .

خدای خوبم فکر نمی کنی  که داره بهم ظلم میشه ؟ که منو دست میندازن؟ که هر جور بخوان منو می رقصونن؟

به خداوندی ِ خودت خسته ام ، بیش از اون چیزی که فکرشو بکنی .

چرا همه فکر می کنن که من دارم ناشکری می کنم ؟  هیشکی نمی دونه تو دلم چه آشوبیه ! نمی دونن که من چه مرگمه. چرا همه فکر می کنن دارم خودمو لوس می کنم ؟

مگه من از این دنیا چی می خوام؟؟؟

تو منو خلق کردی بایدم کمکم کنی .

می خوام وجودتو بهم ثابت کنی ، می خوام درکت کنم ، حس کنم که هستی ، که یکی اون بالا منو می بینه ، صدامو  می شنوه .

می خوام وجودتو احساس کنم .

دارم کم کم دیوونه می شم ، به نظرت دیوونه چه ریختیه ؟ شاخ داره ؟ نه دیوونه ها اول عاقل بودن ، از بس که فکر کردن به این روز افتادن ! پس کمکم کن نذار کارم به اونجا بکشه خواهش می کنم .

خودت گفتی مرا بخوانید شما را اجابت می کنم .

من منتظر ِ کمکت می مونم !!!

22

 

به نام محبوبی که سر از کویش بر نخواهم داشت و می داند . . .

کسی از تنهایی می نویسد

کسی از دل پر غوغای خویش

کسی از خودش می نویسد

کسی از عشق نا فرجام خویش

کسی غزلی می سراید تا شبانگاه نا آرامش را آرامش بخشد