حرفهای ناتمام

آن سوی دلتنگی ها خداییست که داشتنش جبران تمام نداشتنهاست

حرفهای ناتمام

آن سوی دلتنگی ها خداییست که داشتنش جبران تمام نداشتنهاست

هنگامی که افسرده ام می دانم که جایی در اعماق وجودم حضور خدارانپذیرفته ام ...

کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم تا این بزرگی های کوچک رانمی دیدم!

شعر سهراب


اهل کاشانم...

کعبه ام بر لب آب  

کعبه ام زیر اقاقی هاست .  

کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهربه شهر 

 

« حجر الاسود » من روشنی باغچه است .

 

اهل کاشانم  

پیشه ام نقاشی است:   

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما  

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است  

دل تنهایی تان تازه شود .  

چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم  

پرده ام بی جان است .  

خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است .  

 

 

اهل کاشانم .  

نسبم شاید برسد  

به گیاهی در هند ، به سفالینه ای از خاک « سیلک » . 

نسبم شاید ، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد .

 

 

پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف ،  

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ، 

 

پدرم پشت زمان ها مرده است .  

پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود ،  

مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد . 

 

پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند  

 

.

مرد بقال ازمن پرسید: چند من خربزه می خواهی ؟ 

 

من ازاو پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟ 

اهل کاشانم ، اما  

شهرمن کاشان نیست .  

شهر من گم شده است .  

من با تاب ، من با تب  

خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام 

 

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن .  

من ندیدم بیدی ، سایه اش را بفروشد به زمین  .  

رایگان می بخشد ، نارون شاخه ی خود را به کلاغ .  

هر کجا برگی هست ، شوق من می شکفد .  

بوته ی خشخاشی ، شست و شو داده مرا در سیلان بودن . 

من نمی دانم 

که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست .  

و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.  

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد.  

کار ما نیست شناسایی « راز» گل سرخ ،  

کار ما شاید این است  

که در « افسون » گل سرخ شناور باشیم 

 چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید...
 
  

دکترشریعتی

فقر 


میخواهم  بگویم ......

فقر  همه جا سر میکشد .......

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......

فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا
نیست  .......

فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می
نشیند ......

فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را
خرد میکند ......

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر ،  همه جا سر میکشد ........

فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..

فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است ..

آرامشی با شعر

22

 

به نام محبوبی که سر از کویش بر نخواهم داشت و می داند . . .

کسی از تنهایی می نویسد

کسی از دل پر غوغای خویش

کسی از خودش می نویسد

کسی از عشق نا فرجام خویش

کسی غزلی می سراید تا شبانگاه نا آرامش را آرامش بخشد